پسری به نام شیندو هیکارو در حالی که بین خرت و پرتای انباری پدربزرگش میگشته یه تخته ی گو ی قدیمی پیدا میکنه وقتی که اون تخته رو تمیز میکنه یه روح با کلاهی بلند و شمایلی قدیمی در برابرش ظاهر میشه البته هیکارو غش میکنه ولی وقتی بیدار هم میشه میبینه این روح همچنان همراهشه و فقط اون میتونه ببیندش و صداشو بشنوه. این روح فوجیوارانو سای ـه که معلم گو ی امپراطور در 1000 سال پیش بوده و به جهت تهمتی که بهش زده میشه از قصر بیرون انداخته میشه. سای که تحمل این ننگ رو نداشته خودشو تو رودخونه غرق میکنه ولی روحش که همچنان در جستجوی حرکت نهایی گو یعنی “دست خدا” ست در این تخته ی گو مهر میشه و حالا توسط هیکارو دوباره به این دنیا میاد . سای در تب و تاب بازی کردن گو ئه ولی هیکارو ذره ای علاقه به این بازی نداره و طی اتفاقاتی با یه پسر اعجوبه ی گو یعنی تویا آکیرا همبازی میشه، این درحالیکه هیکارو حتی بلد نیست درست و حرفه ای مهره ها رو تو دستش بگیره…