داستان در آینده اتفاق می افتد. اوکامورا آیا، معروف به "آخن" پس از آغاز شغل تازه ای پس از فارغ التحصیلی شروع می کند به تنها زندگی کردن. مادرش لازم بود تا به آن سوی دریا ها رفته و به عنوان دکتر کار کند.پس حالا تنها پدرش و گربه اش میی سان در یک آپارتمان زندگی می کنند. از وقتی آخن نقل مکان کرده، پدرش می خواهد با او ارتباط برقرار کند ، اما ، حفره نامطبوعی بین آن دو وجود دارد. و گربه میی سان، که آخن از کودکی او را نگه داشته ، پیر شده... یک شب، آخن از یک روز خسته کننده بر می گردد و خودش را روی تخت پرت می کند . چشمانش را می بندد و روزهای شادی را که با والدین گذرانده به یاد می آورد و زمانی که میی سان پس از ترک مادرش برای تسلای تنهایی اش نزد او آمد... و سپس تلفن زنگ می زند...