نووا خرسه توی یه جنگل زندگی میکنه و یه توله سگ به اسم آیری رو به عنوان حیوون خونگی قبول میکنه. قبل از رفتن به خواب زمستانی، نووا نگران بود که آیری از شیر گرفته نشه. چند ماه بعد از شروع خواب زمستونی، نووا با یه حس خوشایند از طرف آیری از خواب بیدار میشه و میبینه که آیری الان یه سگ بزرگسال شده و نوک پستانش رو لیس میزنه و میگه "من خیلی وقته که منتظر این لحظه بودم."