سیمون (کریستین مک گافنی) از رویایی که به کابوس تبدیل شده است، مبهوت است. اگرچه صبح آفتابی است و محیطش آرام است و روزی آرام برای فوتبال و استراحت در ساحل با دوستش چوچو (روبرتو جارامیلو) در نظر گرفته، سیمون درگیر افکار میهن پرستانه در مورد خانه خود، ونزوئلا و آنچه برای بازگشت لازم است، شده. او همچنین نگران درخواست پناهندگی دائم در ایالات متحده است، جایی که اکنون با ویزای توریستی اقامت دارد و در یک مرکز اهدا و آشپزخانه کار می کند. او امیدوار است که با کمک دانشجوی دانشکده حقوق و مشاور حقوقی شرکت ملیسا (جانا ناوارتسچی) با یک افسر مهاجرت برای مصاحبه ملاقات کند.همانطور که سیمون مشارکت خود را با تظاهرات سال 2014 علیه دیکتاتوری در ونزوئلا و شیوه های سازماندهی جنبش دانشجویی در آنجا را توصیف می کند، به ملیسا نزدیک تر می شود. او نه تنها تحت تأثیر سرکوب دولتی که تجربه کرده، بلکه به خاطر خیانت در گروه خود و مشکلات فعلی که در ادامه کار با آن روبه رو است، اکنون که به میامی نقل مکان کرده است. اگر او مراقب خودش باشد، ممکن است زندگی خوبی داشته باشد. اما آیا او هرگز می تواند از مبارزه برای انقلاب در ونزوئلا دست بردارد؟
کیفیت فنی فیلم سیمون مشهود است، از بازیگری و فیلمبرداری گرفته تا تدوین، طراحی صدا و موسیقی و لباس و تدارکات. این یک تصویر کاملاً واقعی و کاملاً حقیقی است، با وضعیت رهبری که الگوی بسیاری از شورش ها در سراسر جهان است، که هر یک با مبارزه با قدرت یک رژیم نظامی وحشیانه و غرق شدن در نیت ایجاد تفاوت و تقویت پیشرفت درگیر هستند. این فیلم، غم انگیز، ترسناک و خشمگین است و از سکانس های احساسی که به دلیل باورپذیری داستان، تقویت شده اند، بهره می برد. با این حال، فیلم عجیبی است، حتی با وجود قدرت درام، چیزی در این فیلم کم است، چیزی که مانع از جذب کامل فیلم می شود. داستان عشق بین سیمون و ملیسا زیبا اما ملایم است. دوستی بین سیمون و چوچو تاثیرگذار است اما عادی است. حتی افشاگری ها درباره انگیزه ها نیز نسبتاً معمولی هستند، به جز یک رابطه مرکزی و محرک که رفتارهای منزوی را تحریک می کند، بدون اینکه ارتباط زیادی با پیامدهای نهایی داشته باشد. در نتیجه، سرعت فیلم کم شده است، عمدتاً از آنجایی که بخش کوچکی از فیلم سیمون مضامین و کنش هایی را به تصویر می کشد که قبلاً در سینما دیده نشده اند.